نويسنده: اسماعيل حسن زاده (1)




 

 1357-1342

خلاصه مقاله:

مبارزه مسلحانه در ايران دوره پهلوي دوم تا حدي با حضور گروههاي چپ مارکسيستي عجين بوده است. در اين مقاله ناکامي اين گروهها در بسيج توده ها مفروض تلقي شده است، نگارنده با چنين پيش فرضي به تحليل علل اين ناکامي پرداخته است اين علل در دو دسته: 1) مشکلات ايدئولوژيکي و 2) مشکلات ساختاري، تقسيم بندي و تحليل شده است. جهت روشن شدن هر چه بهتر تحليل، گهگاه في مسلحانه مارکسيستها با مشي غير مسلحانه نيروهاي مذهبي مقايسه شده است.

مقدمه

ايجاد دگرگونيهاي اجتماعي - سياسي اصولاً با توسل به يکي از دو استراتژي زير صورت مي گيرد:

1- استراتژي نگرشي:

يعني ايجاد دگرگوني از طريق آگاهي بخشي بلند مدت، اقناع و اعتماد و ايجاد تغيير در ارزشها و نگرشها.

2- استراتژي قدرت مدارانه:

يعني ايجاد دگرگوني از طريق کاربرد زور و قدرت. (2)
استراتژي دوم معمولاً در جنبشهاي اجتماعي به کار مي رود. تاکتيکهاي استراتژي قدرت مدارانه به دو دسته خشونت آميز و غيرخشونت آميز قابل تقسيم هستند. طرفداران تاکتيکهاي قهرآميز تمامي راههاي مسالمت آميز را براي ايجاد دگرگوني و اقناع هيأت حاکمه ضعيف و ناکافي مي دانند. محتملاً اين تصور از ساخت سياسي انعطاف پذير حاکم و سرسختي هيأت حاکمه و گروههاي حامي رژيم ناشي مي شود. طرفداران مبارزه ي خشونت آميز، ترور شخصيتهاي کليدي حکومت را نقطه ي عطف تحريک احساسات توده ها و آگاهي بخشي به آنها تلقي مي کنند به عبارت ديگر تنها راه رهايي را «مبارزه مسلحانه » يا « مشي چريکي » مي دانند. انقلابيون طرفدار تاکتيکهاي غير خشونت آميز، در عين حال که از انعطاف ناپذيري ساخت سياسي حاکم مطلع هستند، اما استفاده از خشونت را عامل پيدايش دگرگونيهاي پايدار نمي دانند و معتقدند تاکتيکهاي خشونت آميز خود ممکن است پيامدهاي نامطلوبي داشته باشد. به نظر آنان تاکتيکهاي غيرخشونت آميز مانند عدم همکاري با رژيم حاکم، اعتصاب و تحصن، امتناع از حضور در مراکز کاري، تحريم سياسي، راهپيمايي، اعتصاب غذا در آگاهي بخشي توده ها و برانگيختن احساسات آنان تأثير بيشتري مي گذارد و همچنين سريعتر از تاکتيکهاي خشونت آميز مانند عدم همکاري با رژيم حاکم، اعتصاب و تحصن، امتناع از حضور در مراکز کاري، تحريم سياسي، راهپيمايي، اعتصاب غذا در آگاهي بخشي توده ها و برانگيختن احساسات آنان تأثير بيشتري مي گذارد و همچنين سريعتر از تاکتيکهاي خشونت آميز در صفوف طرفداران رژيم حاکم اختلاف ايجاد کرده، آنها را به پذيرش نسبي درخواستهاي معترضان وادار مي سازد. اين شيوه مبارزه به سياست سرکوب خشونت رژيم حاکم توجيه قانوني نمي دهد و در صورت اتخاذ چنين سياستي از سوي رژيم، افکار عمومي را عليه آن برمي انگيزد. در حالي که شيوه ي قهرآميز، از يک سو به کارگيري خشونت توسط رژيم براي سرکوب اعتراضات را مشروعيت مي بخشد و از سوي ديگر، رژيم با در اختيار داشتن رسانه هاي تبليغي جمعي به آساني افکار عمومي را منحرف ساخته، دست يازندگان به قهر و خشونت را « اخلال گران نظم و امنيت عمومي » قلمداد مي کند. »
در دو دهه ي آخر سلطنت محمدرضا شاه استفاده از تاکتيکهاي خشونت آميز در ميان مخالفان جوان از رونق بسزايي برخوردار شد. در جريان وقوع انقلاب اسلامي (7-1356) گروههاي چريکي مارکسيستي نقش چنداني در بسيج انقلابي توده هاي مردم نداشتند اين مقاله در پي يافتن پاسخي براي اين سؤال است که علل ناکامي گروههاي چريکي مارکسيستي در بسيج انقلابي توده اي چه بود؟ فرضيه ما اين است که طرفداران مشي مبارزه مسلحانه، از يک سو به دليل فقدان تحليل و تبيين صحيح از اوضاع جامعه ايران و از سوي ديگر به دليل ضعف سازماني و رهبري و فقدان وحدت بين گروههاي مارکسيستي و ستيزه هاي ايدئولوژيکي، توانايي بسيج توده ها را نداشتند.

علل پيدايش مبارزه مسلحانه ( مشي چريکي ) در ايران

به طور کلي علل شکل گيري مبارزه مسلحانه در دو دهه ي واپسين حکومت پهلوي را مي توان به صورت زير دسته بندي کرد:
1) ساخت سياسي انعطاف ناپذير و نبود مجاري قانوني براي ابراز مخالفت هاي سياسي
2) توسعه ناموزون و ناهمساز در ساختارهاي اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سياسي
3) افزايش توقعات ارضاء نشده اقشار مختلف جامعه به دنبال بالا رفتن سطح زندگي
4) افزايش اميد به پيروزي در توسل به زور و خشونت در بخشي از اقشار جامعه با الهام از شرايط بين المللي جنبشهاي رهايي بخش.
محمدرضا شاه وارث ساخت سياسي بسته و انعطاف ناپذير پدرش بود. رژيم محمدرضا شاه دو ويژگي عمده داشت: 1) پي گيري نوسازي و ايجاد دگرگوني در ساختارهاي جامعه 2) بهره گيري از خشونت عريان و تمثيل ساخت سياسي انعطاف ناپذير بر جامعه اي در حال انتقال.
محمدرضا شاه با حرص و ولع سيري ناپذير توسعه اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي جامعه را دنبال مي کرد. کارخانجات صنعتي را وارد کرد. مدارس و دانشگاهها را توسعه داد تا نيروي متخصص نظام پيچيده صنعتي و اداري جامعه را تأمين کند. ورود کارخانجات و گسترش کمي مؤسسات آموزش عالي پيامدهايي اجتناب ناپذير به دنبال داشت. از يک سو بر تعداد کارگران اعم از صنعتي و خدماتي افزود و از سوي ديگر، گسترش طبقه متوسط جديد متشکل از مهندسان، پزشکان، اساتيد دانشگاه، معلمان و ... را به دنبال داشت. رژيم در اصطلاحات اقتصادي خود، توجهي ويژه به اصلاحات ارضي از خود نشان داد. اجراي اصلاحات ارضي توسط رژيم گرچه به تضادهاي اجتماعي و طبقاتي ناشي از حاکميت نظام ارباب - رعيتي پايان داد اما به جاي آن تضادهاي مربوط به جوامع شبه مدرن را جايگزين آن ساخت.
نظام سياسي حاکم بر ايران در دوران پهلوي دوم نيز همچون دوران پهلوي اول فقط ظواهر نظام مشروطه، را حفظ کرد. رژيم محمدشاه مجلس سنا، احزاب دولتي، انجمنهاي ايالتي و ولايتي را نيز به نهادهاي اوليه مشروط افزود. اما عملاً تمايلي به حضور فعال و نظاره گر نهادهاي دموکراتيک نداشت، هر چه از زمان مي گذشت به همان اندازه، از کارآيي اين نهادها کاسته مي شد. اگر شاه در اواسط دهه 1330 و اوايل 1340 ش نظام دو حزبي و « دولت حزبي » را « دموکراسي شاهنشاهي واقعي » مي دانست که چنين « دموکراسي نيز از طريق انتخابات عمومي، انتخابات شهرداريها و انجمنها » عملي مي شد؛ (3) اما در اوايل دهه ي 1350 ش « دموکراسي در گرسنگي و جهل و انحطاط مادي و معنوي » را « فقط کاريکاتوري از دموکراسي و خطرناک ترين دشمن آن » معرفي مي کرد. (4) در اين دوره « دموکراسي شاهنشاهي واقعي » در يک نظام تک حزبي يعني حاکميت انحصاري « حزب رستاخيز ملت ايران » تجلي يافت. رژيم براي جامعه عمل پوشاندن به « منويات ملوکانه » در تحميل چنين ساخت سياسي، از دو نهاد کاملاً متکي به شخص شاه يعني ساواک و ارتش بهره مي گرفت. گاهي رژيم عليرغم چنين ساخت انعطاف ناپذيري، تحت شرايط و فشارهاي بين المللي به ايجاد فضاي باز سياسي اقدام مي کرد که اين عمل وي ناهمسازي و بحران نهفته ساختاري را بيشتر نمايان مي ساخت. چنين اقدامي در نزد مخالفان به ناتواني رژيم حمل شده، آنان را در مخالفت و مبارزه براي بدست آوردن آزاديهاي بيشتر تحريک مي کرد. تکرار اين اقدام ناهمساز سياسي، توسل به خشونت براي فروپاشي نظم انعطاف ناپذير توسط مخالفان را اجتناب ناپذير مي نمود.
نوسازي ساختارهاي اقتصادي و اجتماعي نه تنها به حل « بحران نهفته ساختاري » رژيم کمکي نکرد و ثبات سياسي پديد نياورد بلکه خود موجد بي ثباتي سياسي و خشونت گرديد، زيرا با افزايش شهرنشيني، بالا رفتن سطح تحصيلات، رفاه اقتصادي، اجتماعي و افزايش جمعيت، طبقه متوسط جديد که خود مولد فرآيند نوسازي بوده، به دنبال کسب قدرت سياسي حرکت کرد. هر چند رژيم در ايجاد رفاه اجتماعي و اقتصادي طبقه متوسط جديد مي کوشيد، اما از ديگر خواستهاي اين طبقه به ويژه خواسته هاي سياسي آن غافل بود و ساخت سياسي انعطاف ناپذير، پاسخ قانع کننده اي به آرزوها و آمال فزاينده گروههاي جديد اجتماعي نداشت. به اين ترتيب شکافي عميق ميان اين طبقه و حکومت پديد آمد. نيروي مخالف برخاسته از اين طبقه، شخص « شاه » را مقصر همه کاستي هاي جامعه دانسته او را « دشمن خلق » معرفي مي کردند. (5)
اصلاحات رژيم در واقع دو دسته از مردم را ناراضي ساخت. دسته اول گروهها و طبقات جديد برآمده از دل اصلاحات بودند که خواهان تسريع روند همه جانبه اصلاحات بودند. دسته دوم شامل طبقات و عناصر سنتي جامعه نظير روحانيون و بازاريان بود که سياستهاي ضد مذهبي رژيم و همچنين برخي سياستهاي اقتصادي و اجتماعي که موقعيت سنتي آنها را تهديد مي کرد باعث نارضايتيشان شده بود و هر دو گروه کم و بيش از امکان توجه رژيم به خواسته ها و اعتراضاتشان نااميد شده بودند. قسمتي از طبقه متوسط جديد، ساخت نظام سياسي حاکم را انعطاف ناپذير مي دانستند و براي شکستن اين جو، راهي جز توسل به خشونت نمي ديدند. طبقات متوسط سنتي نيز به کلي از رژيم نااميد شده، مأموريت شاه را براي درهم شکستن نظم سنتي جامعه مي دانستند و رژيم پهلوي را ماهيتاً ديکتاتوري و ضد مذهبي معرفي مي کردند. اما قسمت بيشتر اين طبقات تحت تأثير آموزه هاي مذهبي و روحيه ي خاص خود از مشي غيرمسلحانه و غيرخشونت آميز استفاده مي کردند. دسته اول ( چريکها ) با الهام از موفقيت هاي جنبشهاي رهايي بخش جهاني اميد به پيروزي داشتند در حالي که دسته دوم ملهم از آموزه هاي مذهبي چون « پيروزي نهايي حق بر باطل » بودند. به نظر مي رسد تفاوت اين منابع الهام بخش در انتخاب نوع مشي مبارزاتي هر يک از آنها تاثير بسزايي داشت.
مشي مبارزه مسلحانه و خشونت آميز در روند مبارزاتي خود به پيروزي قابل توجهي دست نيافت و نتوانست توده هاي جامعه را براي ايجاد يک انقلاب توده اي بسيج کند. در حالي که رقيب اين مشي يعني مشي غيرمسلحانه يا غيرخشونت آميز توفيق بيشتري در اين راه کسب کرد. بايد گفت، از آنجا که مشي مبارزه مسلحانه ايران طي دهه هاي 50 و 1340، برآمده از متون کلاسيک چپ بود و بيشتر توسط گروههاي مارکسيست بکار گرفته شد، در اين مقاله نيز مشخصاً گروههاي چريکي مارکسيست مدنظر مي باشد و طرفداران مشي غيرخشونت آميز نيز عليرغم گستردگي و دايره شمول آن، عمدتاً شامل عناصر مذهبي بويژه نيروهاي سنتي جامعه ( روحانيون و بازاريان ) مي باشد.

علل ناکامي چريکهاي مارکسيست در بسيج توده ها

الف) تضاد بنيادين اعتقادي و ايدئولوژيک با جامعه

امروزه جوامع بشري از تعداد و تنوع ايدئولوژي برخوردار هستند، به سختي مي توان يک جامعه ي تک ايدئولوژيکي پيدا کرد. البته در بسياري از جوامع يک ايدئولوژي حاکم است و ايدئولوژيهاي ديگر نقش هاي حاشيه اي و جنبي دارند. هرگاه يک مرامي مدعي ايجاد انقلاب يا بسيج توده ها شود، بايد با ايدئولوژي کل جامعه همساني داشته باشد يا دست کم تضاد آشکاري با آن نداشته باشد. ايدئولوژي بسيج درصدد برانگيختن احساسات توده هاست؛ هرگاه تبليغات با ساير ابزار تحريک احساسات با ذهنيت هاي توده هم سخني نداشته باشد، طبعاً در نيل به اهداف خود ناکام خواهد ماند.
صاحب نظران براي ايدئولوژي بسيج چند کار ويژه برشمرده اند که عبارت است از: (6)

1) نکوهش وضع موجود و يافتن ريشه هاي نابسامانيهاي جامعه و متوجه ساختن همه تقصيرات به سوي يک نهاد و مقام

به نظر مي رسد، هر دو ايدئولوژي مدعي بسيج توده ( مارکسيسم و اسلام )، در ارايه اين کار ويژه موفقيتهاي زيادي بدست آورده بودند. آنان با ساده سازي پيچيدگي هاي جامعه و عامه فهم کردن دشواريها، واقعيتها را به مردم نشان مي دادند. هر دو به داوريهاي ارزشي توجه داشتند. براي اين منظور يک نهاد يا مقام را مسئول مي دانستند يعني شخص شاه و نهاد سلطنت مسبب همه بدبختي ها و نابسامانيهاي جامعه معرفي مي شد. اما برد و کارآيي آن دو ايدئولوژي در بسيج توده ها در يک سطح نبود. تاثيرگذاريشان به امکانات شان بستگي داشت. ايدئولوژي مارکسيستي چريکها، محدود به يک سلسله محافل پراکنده روشنفکري بوده (7) و با اعتقادات توده ها تضاد داشت؛ به اين دليل قدرت جذب و اقناع سازي آن به مراتب پايين تر بود. زيرا آموزه هاي مارکسيستي چريکها براي اذهان توده هاي سنتي جامعه ايران غريب و نامأنوس بود و به هيچ وجه نمي توانست از کانونهاي بسته و « جداي از توده ي روشنفکري » فراتر رود. در حالي که، ايدئولوژي اسلامي به دليل همخواني و همساني با اعتقادات توده ها از برد بيشتري برخوردار بود عرصه وسيعتري براي فعاليت هاي خود داشت. گستره ي فعاليت آنان نه در سطح يک سازمان و يا در ارتباط يک گروه با گروه ديگر و يا محافل بسته روشنفکري، بلکه در کل جامعه بود کانونهاي فعاليت مذهبي ها ( مساجد، تکايا و حسينيه ها ) برخلاف محافل و تيم هاي مخفي چريکي، علني بود و در سطح شهرها و روستاها گسترده بود. در حالي که ارتباط تيم هاي مخفي چريکها در خوف و هراس انجام مي شد.

2) ترسيم جامعه مطلوب و تعيين اهداف غايي جنبش

طرفداران هر دو ايدئولوژي ( اسلامي و مارکسيستي ) در آثار متعدد خود تلاش مي کردند تا وضع مطلوب را براي آگاهي بخشي توده ها ترسيم نمايند. اما بايد گفت که ايدئولوژي مي تواند جامعه ي آرماني براي ترغيب توده ها ترسيم کند که مباينتي با اعتقادات آنان نداشته باشد. هرگاه ايدئولوژي پرتحرک بدون توجه به مباني عقيدتي و فکري توده هاي مردمي، وضع مطلوبي را ترسيم کند و پذيرش آن دچار مشکل خواهد شد. زيرا آن جامعه آرماني بر اساس نيازها و خواسته هاي توده ها وضع نشده، بلکه تراوشات ذهني عده اي روشنفکر جداي از توده بوده است. امکان پذيرش ايدئولوژي مارکسيستي در مقايسه با ايدئولوژي اسلامي، بسيار محدود بوده است. زيرا مؤلفه هاي آن با ذهنيت ها و اعتقادات مردم سازگاري نداشت. مؤلفه هايي چون: تضاد طبقاتي، خودآگاهي طبقاتي، ديکتاتوري پرولتاريا، ماترياليسم و ديالکتيک و غيره با آگاهي هاي پيشين مردم ارتباط نداشت. در حالي که مؤلفه هاي ايدئولوژي اسلامي همچون جهاد و شهادت، بهشت و جهنم، حکومت اسلامي، عدالت و مساوات، جامعه ي توحيدي و ...
براي توده هاي جامعه ي ايران قابل فهم بوده است. بي جا نيست که وقتي ميشل فوکو با اين سؤال که « شما چه مي خواهيد؟ » به ميان توده هاي انقلابي در تهران رفت، در کمال حيرت ديد که « چهار پنجم پاسخهاي دريافتي عبارت از حکومت اسلامي » بود. (8) پس وقتي ايدئولوژي نتواند جامعه ي مطلوب مورد نظر خود را با خواستهاي توده ها هماهنگ کند طبعاً در جلب و جذب توده ها براي بسيج کارآيي نخواهد داشت.

3) عرضه ي تبيين تازه اي از تاريخ به سود جنبش و ستايش از گذشته آن

طرفداران هر دو ايدئولوژي براي مشروعيت بخشيدن به فعاليت و تکاپوي خود، به تفسير و تبيين تازه اي از تاريخ دست زده بودند. در اين کوشش ايدئولوژيکي، مارکسيستها به عرضه تاريخي مبادرت کرده بودند که با آگاهي تاريخي توده ها متفاوت و قهرمانان اين تاريخ نوين براي آنان ناآشنا و غريب بوده. مارکسيستها براي آگاهي بخش به منبع ناب و اوليه ايدئولوژي خود يعني مارکس، انگلس و لنين اشاره مي کردند. اين قهرمانان براي مردم ايران کاملاً ناآشنا بودند و در ذهنيت توده هاي سنتي و مذهبي ايران جايگاهي نداشتند. (9)
در حالي که ايدئولوژي اسلامي به يک تبيين نويني از تاريخ گذشته دست زده بود که با ذهنيت و خواستهاي توده ها همخواني داشت. در اين تبيين جديد، قهرمانان آشنا و آموزه هاي ايدئولوژيکي مأنوس با حفظ اصالت خود، بار معنايي جديد و کارکردنويني پيدا مي کردند. قهرمانان تاريخ اسلامي همچون پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، علي (عليه السّلام)، فاطمه (صلي الله عليه و آله و سلم)، شهداي کربلا، ابوذر و سلمان و ... براي مردم آشنا بودند.
درک و تحليل نادرست چريکهاي مارکسيست از وضع اعتقادي جامعه ايران تا بدان حد بود که آنها در تحليلهاي خود کمترين توجه را به عنصر دين و قشرهاي حامل و حامي دين کرده اند. در تحليل آنان، طبقات سنتي مذهبي، عناصر ميرنده اي تلقي مي شدند که قادر به ايجاد تحول بنيادين ساختارها نبودند. سازمان چريکهاي فدايي، مهمترين مروج مشي چريکي، در تحليل خود مدعي بود که « قشريون بنا به ماهيت خود نه مي توانند هيچ برنامه ي مشخصي براي اداره جامعه ي وابسته ايران داشته باشند و نه مي توانند اساس آن را دگرگون سازند. » (10) حتي پافراتر گذاشته سابقه ي مبارزه ي مذهبيون با امپرياليسم را فراموش کرده، اظهار مي دارند « در عصر کنوني، مبارزه با امپرياليسم نمي تواند جدا از مبارزه با سيستم سرمايه داري صورت گيرد چنين مبارزه اي از عهده ي قشريون ساخته نيست. » (11)
چريکهاي فدايي خلق در جاي ديگر، اعتقادات مذهبي توده اي مردمي را با بينش ويژه ي خود تحليل کرده، آن را « اوهام خرده بورژوايي » ناميده اند. در قسمتي از اين تحليل آمده است:
« در شرايط کنوني ذهن توده ها آن چنان مغلوب اوهام خرده بورژوايي است و خرده بورژوازي آن چنان با استفاده از وعد و وعيد و سنت و مذهب، توده ها را تسخير کرده است که نه تنها در تاريخ کشور ما بلکه در جهان هم نمونه آن را کمتر مي يابيم. » (12)
مشي چريکهاي مارکسيست به جاي آنکه توده ها را در راه انقلاب بسيج کند، اسباب گريز آنان را فراهم ساخته بود. آنچه از مفهوم « کمونيست » به اذهان توده هاي سنتي خطور مي کرد اين بود که « کمونيست يعني خدا نيست ». پس طبيعي است چنين ايدئولوژي در مصاف با ايدئولوژي توده اي اسلام تاب مقاومت نخواهد آورد. هر چند مارکسيستها به ضعفهاي خود در اقناع و بسيج توده ها اشاره کرده، فقدان جنبشهاي خود به خودي مارکسيستي را « نه ناشي از رشد ناکافي تضادها، بلکه ناشي از سرکوبي مداوم پليس و بي عملي پيشرو » مي دانند (13) اما در اين مورد که چرا « پيشرو به بي عملي » دچار شده، به اختلافات بارز ايدئولوژيکي پيشرو و توده اشاره نمي کنند. وقتي اکثريت توده اي ايران قدم در راه انقلاب يا شورش عليه نظام گذاشتند، براي آنان تحليل طبقاتي مبارزه و تضاد طبقاتي مطرح نبود. آنچه سينه هاي آنان را سپر گلوله مي ساخت نه ديدگاههاي ماديگراي چريکهاي مارکسيست، بلکه نظام ارزشي معنوي گرايانه بوده است. هر چند قسمتي از نارضايتي مردم ايران به مشکلات اقتصادي برآمده از بطن نوگرايي و تغييرساختارهاي جامعه مربوط مي شد اما همه ي نارضايتي از مسايل اقتصادي نبود. مشکلات اقتصادي في نفسه محرک اصلي براي جنبش توده اي نبود.
مارکسيستهاي طرفدار مشي چريکي براي جلب طبقات زحمتکش بيش از نيروهاي مذهبي طرفدار مشي غير قهرآميز، به کار تبليغي گسترده و آگاهي بخش سياسي نياز داشتند. موفقيت آنان در گرو گذر از دو مرحله بوده است:

مرحله ي اول:

حذف ذهنيت هاي توده از عقايد و انديشه هاي مذهبي و سنتي و به قول رهبران فداييان خلق، « اوهام خرده بورژوازي » بود که اين امر به دليل ديرپايي سنتها و انديشه هاي مذهبي به آساني امکان پذير نبود.

مرحله ي دوم:

اثبات حقانيت علمي و ايدئولوژيکي مشي مسلحانه بود که اين نيز مستلزم وارد شدن در يک سلسله مقولات فلسفي و علمي در مورد ماهيت پديده هاي اجتماعي، اقتصادي و تضاد طبقاتي و غيره بوده است که براي اذهان ساده انديش طبقات پايين و بيسواد جامعه قابل فهم نبود.

ب) فقدان تحليل علمي از شرايط اجتماعي ايران: دادن اعتبار نقش کاذب به طبقه کارگر و کم توجهي به ديگر طبقات اجتماعي محروم

براي ايجاد جنبش انقلابي و انقلاب توده اي، مشارکت همه جانبه تمامي طبقات اجتماعي ضرورت دارد. اگر فراخوان ايدئولوژي انقلابي، تمامي اقشار جامعه را دربر نگيرد، طبيعي است اقشار و گروههاي خارج از ايدئولوژي به دنبال جايگزين هاي ديگر خواهند بود. هر چه تحليلهاي يک ايدئولوژي، طبقه محور باشد، به همان اندازه قدرت ابتکار عمل جذب توده هاي انقلابي را از دست خواهد د اد. به عبارت ديگر، بايد تعريف ايدئولوژيها از نيروهاي اجتماعي « خودي » بسيار وسيعتر از دايره ي « غير خودي » باشد. زيرا در اين صورت امکان موفقيت در بسيج توده ها بيشتر خواهد شد.
ايدئولوژي چريکهاي مارکسيست، مبتني بر تحليل کمونيستي از وضعيت اجتماعي بوده است که در آن به نقش طبقه کارگر، در ايجاد جنبش انقلابي اعتبار و جايگاهي بيش از موقعيت و توانايي اين طبقه ( آنهم در جامعه ايران ) در نظر گرفته شده است. اعتبار کاذب اعطايي به طبقه کارگر توسط چريکها، نه برآيند مطالعات اجتماعي آنان بلکه گرته برداري از تئوريهاي سازمانهاي مارکسيستي ممالک اروپايي، آمريکاي لاتين و آسياي جنوب شرقي ( بويژه چين ) بوده است.
ايران از نظر اقتصادي، کشوري کشاورزي بوده که در دوره ي پهلوي کم کم به سوي نيمه صنعتي شدن گام برمي داشت. اما پيشرفتهاي صنعتي آن نيز بدان پايه نرسيده بود تا بتواند طبقه کارگر منسجم و متحدي را ايجاد کند که داراي آگاهي طبقاتي براي ايجاد جنبش انقلابي باشد. بنا به تحليل يکي از مقالات مارکسيستي، « طبقه کارگر فعلي ايران فاقد آگاهي و تجارب مبارزاتي است. اکثريت قاطع اين طبقه هنوز جوان است و داراي فرهنگ طبقاتي نشده و در نتيجه روحيه ي انقلابي و خصلتهاي مبارزه جويانه در اين طبقه رشد نيافته است ». (14) بايد افزود: اولاً شرايط کارخانجات ايران به وضعيتي که مارکس و انگلس در آثار خود در دوران انقلاب صنعتي ياد مي کنند، نرسيده بود بلکه حتي بسياري از قوانين بازدارنده ي شورشهاي کارگري به پيروي از جامعه ي صنعتي اروپا به ايران راه يافته بود. دوم اينکه: گروههاي مروّج تاکتيکهاي خشونت آميز درک صحيحي از ترکيب جمعيتي طبقه کارگر در ايران نداشتند. آنان در تحليلهاي خود، تفاوتي بين شرايط کاري کارگران کارخانجات بزرگ صنعتي با کارگران کارگاههاي دستي کوچک و خانگي قايل نبودند و سعي داشتند همه ي آنها را تحت لواي واحد طبقه ي کارگر سازماندهي کنند. در حالي که کارگران کارگاههاي کوچک در مجموع نسبت به کارگران کارگاههاي بزرگ، غير متشکل تر، سنتي تر و داراي آگاهيهاي سياسي و اجتماعي کمتري بودند. (15)
به طور کلي دامنه فعاليت اتحاديه هاي کارگري به چند کارخانه صنعتي در شهرهاي بزرگ بود. کارگران غيرصنعتي و حتي صنعتي جامعه بيشتر در مقابل تبليغات انگيزشي « طبقه خرده بورژوازي » ( به تعبير مارکسيستها ) واکنش نشان مي دادند تا در برابر تبليغات اتحاديه هاي کارگري وابسته به چپ. زيرا آنان تفاوتهاي بارزي بين ديدگاههاي سنتي خود و مرام مارکسيستي مي ديدند.
به اين ترتيب، ايدئولوژي گروههاي خاص مبارزه مسلحانه بدون اينکه تعريف جامعي از طبقه کارگر در ايران ارائه دهد تحليلي کاملاً ذهني که گرته برداري از متون کلاسيک مارکسيستي بود، ارائه مي داد که با هيچکدام از معيارهاي اجتماعي جامعه ايران سازگاري نداشت. چريکهاي مارکسيست اعلام مي کردند که « هرگاه در مرحله انقلاب بورژوا دموکراتيک، پيشاهنگ طبقه کارگر بتواند رهبري را بدست گيرد انقلاب به مرحله دموکراتيک نوين تکامل يافته و در نتيجه آن دموکراسي خلق حاکم مي گردد ». (16)
عکس اين قضيه آن است که هرگاه شرايط عيني براي انقلاب دموکراتيک مهيا باشد اما پيشاهنگ طبقه کارگر رهبري آن را بر عهده نداشته باشد، جنبش به پيروزي کامل يعني برقراري دموکراسي خلق نايل نخواهد آمد. براي اينکه رهبري طبقه کارگر در جنبش انقلابي تحقق پيدا کند بايد اين طبقه شرايط زير را داشته باشد:
« اولاً پيشاهنگ انقلابي طبقه کارگر وجود داشته باشد. ثانياً: اين پيشاهنگ در جريان عمل [ مبارزه مسلحانه ] بتواند شايستگي خود را براي پيشاهنگي توده ها و رهبري انقلاب اثبات کند. اين شايستگي در شناخت درست شرايط اجتماعي - اقتصادي، موقعيت تاريخي و تعيين استراتژي و تاکتيک مناسب با اين شرايط و موقعيت [ است ]. پس عمده ترين عامل در راه بدست گرفتن رهبري جنبش انقلابي، پراتيک انقلابي است ... کوشش در راه اثبات حقانيت و صلاحيت طبقه کارگر براي رهبري، از راه بحث و مذاکره با ديگران از قبل محکوم به ناکامي است. اصرار در اين زمينه در شرايطي حتي مي تواند به زيان تأمين رهبري طبقه کارگر تمام شود. » (17)
برخورد دگماتيک چريکها با تئوري « ضرورت رهبري طبقه پرولتاريا در مبارزه مسلحانه توده اي » نه تنها عامل وحدت بخش در جنبش توده اي نبود، بلکه عامل تفرقه و پراکندگي نيروهاي اجتماعي آن محسوب مي شد. زيرا چنين نظريه اي براي ساير طبقات جامعه جايگاهي متناسب شأن و منزلت اجتماعي آنان در نظر نمي گرفت و نقشهاي حاشيه اي برايشان قايل بود که طبعاً چنين برخوردي با آنان خوشايند نبود. چريکهاي مارکسيست، موقعيت کارگران را در جنبش توده اي تا حد رهبري اجتناب ناپذير و جبري جنبش بالا مي بردند. (18) در حالي که خود طبقه فاقد توانمندي رهبري بوده و ايدئولوژي بسيج گرش نيز وارداتي بود. پس حتي اگر بر يک تحليل مارکسيستي از تضاد طبقاتي باورمند باشيم و ساير جنبه هاي تأثيرگذار در جنبش توده اي ايران ( مانند مسأله اعتقاد و ذهنيت مذهبي و ... ) را ناديده بگيريم، باز هم مي توان ادعا کرد که تحليل گروههاي حامي مبارزه مسلحانه با شرايط اجتماعي - سياسي ايران سازگاري نداشت. زيرا تأکيد بيش از حد آنان بر رهبري طبقه کارگر در جنبش توده اي، موجب تشديد رقابت ساير طبقات اجتماعي مدعي رهبري از جمله بورژوازي و خرده بورژوازي بود. به ويژه اينکه خود چريکها در برخي از نوشته هاي خود « ايدئولوژي خرده بورژوازي » را « ايدئولوژي تمام خلقي » مي دانستند. (19)
بيژن جزني، نظريه پرداز اصلي مشي چريکي چريکهاي مارکسيست در زمينه تقابل منافع طبقه کارگر با خرده بورژوازي بر سر رهبري جنبش توده اي مي نويسد: « يکي ديگر از علل يک جانبه نگري ... اين طرز تفکر است که در شرايطي که بورژوازي ملي موقعيت اقتصادي و اجتماعي خود را در جامعه از دست داده است و در نتيجه اين قشر موقعيت مناسبي براي در دست گرفتن رهبري جنبش رهايي بخش ندارد، ديگر راه براي هژموني طبقه کارگر باز است و پيشاهنگ طبقه کارگر رقيبي در ميدان ندارد. اين نظر مي تواند به آنجا برسد که گفته شود: از اين پس هر جريان مبارزي خود به خود و ناگزير در جهت پذيرش ايدئولوژي طبقه کارگر پيش مي رود. در حقيقت اين خطرناک ترين توهم در مورد تعيين نقش طبقه کارگر، هژموني اين طبقه و موقعيت جريانهاي انقلابي اين طبقه در اين حال حاضر است. در حال حاضر، در شرايط ضعف بي سابقه بورژوازي ملي ...، مهمترين رقيب طبقه کارگر در جنبش براي بدست گرفتن رهبري انقلاب، خرده بورژوازي است که از خود خصوصيات انقلابي نشان مي دهد. » (20)
عناصر مذهبي با آگاهي از قدرت طلبي چريکها، امکانات مبارزه را نه تنها در اختيار چريکها قرار ندادند بلکه با استفاده از همخواني ايدئولوژيکي خود با توده ها، وارد مبارزه ي تبليغاتي عليه آنان شدند و هرگونه همکاري با آنان را در برانداختن رژيم رد کردند. حتي اصل همکاري تاکتيکي با مارکسيستها را نيز رد نمودند. (21) به اين ترتيب، سازمانهاي مروج مشي مبارزه مسلحانه با تحليلهاي دگماتيک، تنگ نظرانه و خود محور بينانه نه تنها خود را از توانمنديهاي بالقوه و بالفعل توده ها محروم ساختند، بلکه به دليل تضادهاي ايدئولوژيکي با آنان هر روز از توده دورتر افتاده، به مبارزه خود در يک فضاي محدود روشنفکري ادامه دادند. (22) تاکتيکهاي آنان تنها در ميان گروه اندکي از تحصيل کردگان تندرو و جوان طرفدار داشت و حتي بسياري از سازمانهاي مارکسيستي مانند حزب توده و گروههاي وابسته به آن، از مشي مبارزه مسلحانه به دليل فراهم نبودن شرايط انتقاد مي کردند.
مسعود احمد زاده، يکي ديگر از نظريه پردازان و رهبران اصلي مشي چريکي، در عين حال که مي نويسد: « ما با پوست و گوشت خود نياز به حمايت خلق را احساس مي کنيم و مي دانيم بدون چنين حمايتي، نابودي ما و نابودي راه ما حتمي است » (23) اما در تحليل علل شکست واقعه ي سياهکل سال 1349 به دو عامل اساسي اشاره مي کند:
1- عدم توجه به تحرک لازم
2- عدم رعايت بي اطميناني مطلق (24)
عدم اعتماد توده ها به چريکها در واقعه ي سياهکل نمود بارزي از تضاد ايدئولوژي آن دو بود. بيژن جزني به نفوذ ايدئولوژي مذهبي در ميان توده ها پي برده و عدم توجه جدي به اين مسأله را از عوامل بازدارنده مشي چريکي قلمداد مي کند و مي نويسد: « ايدئولوژي بورژوازي ملي در ايران يک سنت مبازره ضد استعماري يک قرني دارد ... [ که ] به صورت ناسيوناليسم ضد امپرياليستي و اسلام نوشده ي مبارزه جو طي يک قرن بر جنبش ضد استعماري حاکم بوده است و هم اکنون نيز عليرغم ضعف بي سابقه بورژوازي ملي از زمينه مساعد در جامعه برخوردار است. بي اعتنايي به اين زمينه ها و کم بهاء دادن به اين نفوذ ايدئولوژيک باعث گمراهي جريانهاي پيشرو طبقه کارگر شده آنها را از درک و اهميت وظايف خود باز مي دارد. » (25)
بايد افزود، تبليغات مارکسيستها از ميزان قدرت طبقه کارگر و اهميت کاذب آن در ايجاد جنبش توده اي به حدي در سران مملکتي نفوذ کرده بود که محمدرضا شاه در مصاحبه خود به طور صريح از حمايت « همه کارگران و اکثريت مردم » ياد مي کند (26) و به طور ناخواسته بر اهميت اين طبقه در اتخاذ استراتژي و تاکتيکهاي دگرگون سازنده، اشاره مي کند. به نظر مي رسد، چنين تحليلي از وضعيت اجتماعي و برجسته سازي طبقه کارگر و دادن قابليتي به مراتب بيش از توانمنديهاي بالفعل و بالقوه اش، هم ناشي از غفلت سران حکومتي از گروهها و طبقات ديگر و هم ناشي از مرعوب شدن در برابر تحليلها و تحميلهاي چپي ها بود. نظريه پردازان رژيم آشکارا تشکيلات و نظم و نفوذ عناصر مذهبي را دست کم گرفته بودند (27) و اشتباه مارکسيستها را به نحوي ديگري تکرار کردند.

پ) فقدان تحليل و تبيين صحيح از وضعيت سياسي ايران:

اتخاذ تاکتيکهاي نامناسب، گرايش زود هنگام به ترور تهييجي در شرايط خفقان آور جامعه و عدم توجه به افشاء گري سياسي ( تبليغ سياسي ).
محمدرضا شاه پس از کودتاي 28 مرداد 1332، ضرورت سرکوب نيروهاي آزادانديش مخالف را احساس کرد. براي نيل به اين مقصود نيازمند دو عنصر قدرت يعني ارتش مجّهز و سازمان پليسي - اطلاعاتي بود. او از آغاز به قدرت رسيدنش، از ارتش حمايت قاطعي کرد و ساواک را نيز با بهره گيري از تجارب سازمانهاي امنيتي آمريکا و اسرائيل در سال 1336 تشکيل داد. وي پس از تحکيم و تثبيت پايه هاي سلطنتش، شدت سرکوب و تبليغات سياسي عليه مخالفان را به حدي افزايش داد که سبب شد سازمانهاي چريکي از محفلهاي بسته روشنفکري فراتر نروند. روشنفکران جوان مدتي به دور از چشمان نظاره گر ساواک به مطالعه و کار محفلي پرداختند و اندکي بعد به فکر کار عملي و برون گروهي از محفل بيرون آمدند که در اين مرحله گرفتار ساواک شده، سازمان شان ضربه خورد، مسعود احمدزاده علل شکست جنبش توده اي مبتني بر مشي چريکي را بدين صورت تحليل مي کند: « من فکر مي کنم که علت عدم وجود چنين جنبشهايي را اساساً بايد از يک طرف در سرکوب قهرآميز و اختناق مداوم و طولاني ناشي از ديکتاتوري امپرياليستي به مثابه عامل اساسي ابقاء سلطه امپرياليستي همراه با تبليغات وسيع سياسي و ايدئولوژيک ارتجاعي دانسته و از طرف ديگر ضعفهاي عمده اي را که عامل انقلابي، سازمانها و رهبريهاي مبارزه دچار آن بودند بايد در نظر داشت. » (28)
در چنين شرايط خفقان آور و خشونت آميز، جوانان سرخورده از مبارزات مسالمت آميز، اين آموزه را که « قهر ضد انقلابي را هميشه بايد با قهر انقلابي پاسخ داد » سرلوحه برنامه هاي خود قرار دادند. (29) آنان معتقد بودند هرگاه اعتراضات کور و ناآگاهانه توده ها بر ضد نظام موجود، به دليل فراهم نبودن شرايط عيني و يا کمبود عوامل ذهني ( مثلاً کمبود پيش آهنگ انقلابي و بي عملي آن ) دچار شکست شود، نوميدي از غلبه بر قدرت دشمن بر آنان مستولي مي شود. (30) آنان براي غلبه بر رکورد ناشي از « مأيوس شدن توده از پيشاهنگ و پيروزي »، ضرورت آغاز مبارزه مسلحانه را توصيه و تجويز مي کردند و مبارزه مسلحانه را تنها راه رهايي از ظلم و تنها راه جلب اعتماد توده ها تلقي مي کردند، (31) بدون اينکه تشخيص درستي از قابليتهاي دفاعي و مبارزاتي خود و برآورد دقيقي از تواناييهاي نظامي رژيم داشته باشند.
مبارزه مسلحانه در ايران به دليل تضاد ايدئولوژي تبليغي چريکهاي مارکسيست با اعتقادات توده ها از قالب يک نيروي کوچک رزمنده عليه افراد منفرد رژيم و ترورهاي شخصي فراتر نرفت. به علاوه رژيم به محض احساس تهديد مسلحانه، خشونت خود را نسبت به مبارزان چند برابر کرد. تلفات گسترده وارد شده بر پيکر سازمانهاي چريکي در مقايسه با تلفات اندک رژيم، اشتباه بودن مشي چريکي را نشان مي دهد. زيرا اختناق نه تنها به چريکها بلکه به توده ها نيز اجازه فعاليت نمي داد و احتمال ارتباط و تجميع توده ها را بسي پايين مي آورد. تئوري بسيج توده ها در ميان گروههاي چريکي، مبتني بر اين اصل مارکسيستي بود که توده ها در جريان مشي چريکي و « پراتيک انقلابي » ابتدا به صورت نفر به نفر و بعد در گروههاي بزرگتر به صف مبارزان خواهند پيوست و اين روند طبيعي و تکامل واقعي و عيني مبارزه مي باشد. (32) اما اين يک تصور ذهني بيش نبود. زيرا چريکها بدون اينکه به عوامل و عناصر حساسيت برانگيز منبع تأمين نيروي انساني ( يعني توده ) توجه کنند و با عنايت و همخواني با آن به يک نيروي تمام نشدني دست يابند، بر عناصر منفردي تأکيد مي کردند که به صورت پراکنده به جنبش روي مي آوردند. به عبارت ديگر، آنان مدام از « پيوستن تعداد بيشتري از توده هاي زحمتکش به جنبش » سخن مي گفتند. (33)
بدون اينکه، مکانيسم اين تحريک را به طور عيني تجزيه و تحليل نمايند و راهکارهاي جذب توده را بدانند. چنين نيروهايي نيز بيشتر از جنبه کمّي مورد توجه بود و کمتر به ابعاد کيفي آنان دقّت مي شد. عمده قواي آنها را عصيانگراني تشکيل مي داد که « فقط تکه پاره هايي از قوانين عام مارکسيستي مي دانند و با استراتژي و تاکتيک پرولتاريا و انحرافات گوناگوني که در تاريخ مبارزات پرولتارياي جهاني پيش آمده آشنايي چنداني ندارند. » (34)
ناکامي مشي چريکي چپ در اين مرحله ناشي از يک عامل مهم سياسي، يعني بي توجهي يا کم توجهي به تبليغ سياسي بوده است. چريکها رکود حاصل از سرکوب شديد را نه پيامد ناآگاهي سياسي توده ها بلکه نتيجه فقدان مبارزه مسلحانه يا ترور تهييجي مي دانستند. (35)
بايد گفت دو مشي مبارزه چريکي و افشاء گري سياسي تأثيرات متفاوتي بر روي مردم مي گذاشت. در مبارزه چريکي زماني احساسات توده اي برانگيخته مي شود که هويت واقعي و نيات خيرخواهانه چريکها بر توده مسلم شده باشد. براي مردم مسلمان کشته شدن تروريستهاي مارکسيستي چندان احساس برانگيز نبوده است زيرا آنان به همان نسبت که به رژيم بدبين بودند از چريکهاي مارکسيست نيز به خاطر تضادهاي ايدئولوژيکي دلِ خوشي نداشتند. در حالي که تبليغ سياسي، قوه ي تعقل، تأمل و آگاهي آنان را تقويت مي کرد و توده ها را از ناآگاهي به آگاهي مي رساند. همان قدر که اولي سطحي و زودگذر بود، دومي پيامدهاي ماندگاري بر توده و رفتارهاي سياسي آنان داشت. مبارزه مسلحانه به خاطر اينکه حامل پيام مرگ بود مرعوب کننده توده ها بود و آنها را از پيوستن بدان باز مي داشت در حالي که افشاء گري سياسي به افزايش تاکتيکهاي غيرخشونت آميز مانند اعتصاب و تحصن منجر مي شد. کارآيي مشي چريکي و افشاء گري سياسي در تأثيرگذاري آن بر جامعه نسبت مستقيمي با ديکتاتوري و شرايط خفقان آور سياسي داشت. هر چه شرايط، خفقان آورتر و ديکتاتورانه تر باشد به همان نسبت دامنه ي فعاليت مسلحانه کاهش و زمينه براي تبليغات سياسي افزايش مي يابد. زيرا موضوعات متنوع براي افشاء گري سياسي به دست مخالفان مي افتد. هر چه ديکتاتوري شديدتر باشد فساد مالي - سياسي و اخلاقي در آن بيشتر مي باشد، بنابراين مواد خام فراوان براي آگاهي بخشي توده ها در اختيار مبارزان قرار مي گرفت.
براي تبليغات و افشاء گري سياسي نه چند چريک، بلکه شبکه اي از نويسندگان، وعاظ و خبرنگاران مورد نياز است که اولاً با همه جا ارتباط برقرار سازند و بتوانند اسرار سازمانهاي دولتي را بدست آوردند و به موقع آنها را به مناسبتهاي مختلف به اطلاع مردم برسانند. در جريان جنبش انقلاب اسلامي اطلاع رساني علني با هويت مشخص تأثير بسزايي در آگاهي بخش توده ها داشت. تأثير سخنرانيها در تکايا، مساجد و حسينيه ها در ماههاي ويژه سال تأثيراتي به مراتب بيشتر از اعلاميه ها و شبنامه هاي گروههاي چريکي باقي مي گذاشت. زيرا هويت اولي براي توده ها مشخص بود و توده ها به خيرخواهي عناصر مذهبي و مبلغان ديني ايمان داشتند.
ترورهاي فردي هيچ نفعي به حال توده و جنبش انقلابي نداشت. زيرا در سايه ي تبليغات سياسي و سانسور شديد رژيم ناپديد مي شد. حکومت با در اختيار گرفتن تمامي رسانه هاي گروهي رسمي، حجم عظيمي از تبليغات سياسي عليه چريکها به راه مي انداخت. آنان را تروريست و اخلال گر امنيت عمومي قلمداد مي کرد. مشخص نبودن هويت واقعي و چهره ي اصلي مبارزان چريکي بر ابهام آميز بودن آن مي افزود و سبب سلب اعتماد هر چه بيشتر توده مي شد. کتاب « تئوري تبليغ مسلحانه، انحراف از مارکسيسم - لنينيسم است » که در نقد و ردّ مبارزه مسلحانه نگاشته شده است، با مقايسه آثار مترتب جنبش دانشجويي و مشي چريکي بر روي کارگردان به اين نتيجه مي رسد که کارگران واقعاً تحت تأثير تبليغات حکومتي؛ چريکها را « خرابکار » مي ناميدند، در حالي که دانشجويان را راهنما و الگوي خود مي دانستند و مي گفتند: « ما نمي دانيم در دنيا چه خبر است. بايد دانشجويان بيايند و راهنماييمان کنند » (36) به اين ترتيب ابهام آلود بودن هويت سازماني چريکها، از علل کم توجهي مردم به مبارزه مسلحانه همدوش چريکها بوده است.
مبارزه مسلحانه، نيروهاي آگاه و « پيشاهنگان انقلابي » جامعه را در معرض نابودي قرار مي داد. مبارزاني که مي بايد به عنوان عناصر آگاهي دهنده توده ها عمل کنند، بدور از توده و بدون اطلاع آن، قرباني تاکتيک و استراتژي سازمانهاي خود مي شدند.
چريکها در شرايط خفقان آور، فرصت و امکان کمتري براي اقدامات تروريستي پيدا مي کردند. فعاليت آنان در مراحل آغازين، اغلب به محافل روشنفکري محدود بود و آنان در تيم ها و هسته هايي سازمان يافته بودند که به محض لو رفتن يکي از اعضاي تيم، ديگر اعضا ناگزير از زندگاني پنهاني بودند. طولاني شدن دوران اختفاء کارآيي آنان را به شدت کاهش مي داد. گاهي نيز پيچيدگي سازماني مخفي آنان به حدي زياد و دست و پاگير بود که پويايي را عملاً از سازمان سلب کرده، آن ها را دچار بي عملي مي ساخت. عدم آموزش کافي و آگاهي سياسي اعضا سبب اشتباهات جبران ناپذير مي شد؛ به طوري که اغلب گروههاي چريکي به دليل عدم رعايت دقيق نظم حزبي، سازمانشان توسط نيروهاي امنيتي لو مي رفت. حميد اشراف از بنيانگذاران سازمان چريکهاي فدايي خلق مي گويد: « سازمان دهي ما کامل نبود. در حرکت عجله مي کرديم. به امر سازمان دهي بهاي لازم را نمي داديم ... مسأله روابط درون سازماني حل نشده بود و روابط نظامي کاملاً در تيم ها حاکم نبود ... به علت کمبود تجارب سيستم آموزشي غني و کارآيي نداشتيم ... مهمترين ضعف ما بي تجربگي مان بود. (37)
عملکرد نيروهاي مذهبي و کارکرد سازمانها و نهادهاي وابسته به آنان تفاوتهاي بارزي با کارکرد گروههاي چريکي مارکسيست داشت. تبليغات سياسي و ديني آنان در راستاي اعتقادات و باورهاي سنتي توده بود. هرگاه يک روحاني به خاطر سخنراني و يا شرکت در شورش و ناآرامي دستگير مي شد، مانند چريکها سر به نيست نمي شد و بيش از آنکه در زندان بسر برد، به تبعيد فرستاده مي شد. در تبعيد نيز با برقراري نماز و سخنراني در منابر به توده ها آگاهي مي بخشيد. ماهيت رژيم را با ذکر مصاديق تاريخي براي مردم روشن مي کرد. در واقع دستگيري، تبعيد و يا زنداني شدن يک روحاني پايان کار سياسي وي نبود، در حالي که دستگيري چريک، اغلب پاياني بر حيات سياسي، اجتماعي و فردي وي بود.

ت) ستيزه هاي ايدئولوژيکي و ساير مشکلات ساختاري گروههاي چريکي:

وجود شکاف پرنشدني، تضاد پايان ناپذير و ستيزه هاي ايدئولوژيکي بين گروههاي چريکي همراه با انشعابهاي متعدد.
تاريخ پيدايش مارکسيسم - لنينيسم همواره با نبرد پيگير، سخت و مداوم با انواع تئوريها و انحرافات ايدئولوژيکي همراه بوده است. انعطاف پذير شدن مارکسيسم در شرايط اجتماعي و اقتصادي پاره اي از کشورها - که از زمان لنين شروع و با انديشه هاي مائو، کاستر و وچه گوارا متول شد - موجب گرديد تعدادي از مفسران و تبيين کنندگان تئوريهاي مارکسيستي از شرايط عيني و ذهني جامعه برداشتهاي متفاوت ارائه دهند. اختلاف نظر در تبيين شرايط جامعه، ديدگاهها و تفسيرهاي متفاوتي در مارکسيسم ايجاد کرد. به اين دليل، در ويترين اردوگاه مارکسيسم، انديشه هاي متباين و متعارض به عرصه نمايش درآمد و هر کدام از اين انديشه ها در گستره ي نفوذ خود، عناصر مارکسيستي را به دسته ها و جناحهاي مختلف تقسيم کرد.
ايران نيز به عنوان يکي از جوامع پيراموني و مصرف کننده ي انديشه هاي متنوع مارکسيستي، در برابر تنوع ديدگاه در امان نماند. تعدادي از روشنفکران مارکسيست ايراني، با برداشتهاي متفاوت به فعاليت پرداختند و براي مشروعيت دادن به انديشه هاي خود به يکي از قطبهاي مهم و تأثيرگذار اردوگاه مارکسيسم وابسته شدند.
کتابها و جزوات مارکسيستي منشتر شده در ايران در دهه هاي 1340 تا 1360 پر از برچسبها و انگ هاي سياسي نظير « طفيلي خرده بورژوازي»، « اپورتونيست »، « رويزيونيست »، « رفتار اکونوميستي »، « ارتجاعي » و نسبت به يکديگر است. (38)
براي مثال سازمان مجاهدين خلق ايران و چريکهاي فدايي خلق و سازمان انقلابي حزب توده اختلافات ايدئولوژيکي زيادي با هم داشتند. به طور کلي، گروههاي چريکي همديگر را به عدم درک و آگاهي علمي از اصول مارکسيستي و تقليد کورکورانه و « چپ روي کودکانه » (39) متهم مي ساختند. در چنين فضايي، نه تنها هيچ گروهي حاضر به پذيرش برتري رقيب و رهبري آن نمي شد بلکه در هر فرصت لازم با تخري مواضع يکديگر در جهت اثبات حقانيت مواضع خود گام برمي داشتند.
گروه اتحاد کمونيستي ( کمونيستهاي درون جبهه ملي خارج از کشور ) ضمن مخالفت با مواضع سازمان مجاهدين کمونيست اعلام مي کند: « نه تنها ما بلکه همه ي کمونيستهايي که تاريخ را بياد دارند نخواهيم گذاشت ارعاب استالينيستي دستاوردي حتي کوچک داشته باشد. ما به سهم خود به استالينيستها اجازه نخواهيم داد که موفق شوند، حتي براي يک لحظه، چون خوب مي دانيم که يک گام موفقيت آميز چقدر آنها را گستاخ تر و مقاومتهاي بعدي را دشوارتر مي کند. » (40)
انحرافات و ستيزه هاي دروني جنبش کمونيستي، قسمت بيشتري از نيرو و تواناييهاي بالفعل و و بالقوه گروههاي چپ را به خود مشغول داشته بود. مبارزه وسيع و پردامنه با اشکال مختلف انحرافات از مهمترين سدهاي پيشرفت جنبش کمونيستي بويژه مشي مبارزه مسلحانه در بين جوانان روشنفکر بوده است. اختلافات ايدئولوژيکي و تاکتيکي بين گروههاي چريکي در ايران به انشعابهاي متعدد و پي در پي انجاميد. به طوري که دهها انشعاب کوچک و بزرگ در ميان آن گروههاي اتفاق افتاده است. حتي بعضي از گروههاي منشعب شده نتوانستند بيش از ده عضو براي خود پيدا کنند. هر کدام از گروهها، ديدگاهها، برداشتها و مواضع خود را عين مارکسيسم - لنينيسم تلقي مي کردند و تمامي توانمنديهاي خود را نيز صرف اثبات حقانيت مواضع و تلحيلهاي خود مي کردند. آنان حتي از افشاي پاره اي از اسرار سازماني عليه يکديگر خودداري نمي کردند و رژيم نيز به نحو مطلوبي از اين افشاگريها بهره مي برد.
گروههاي حامي مشي چريکي، از يک سو به خاطر تشتّت سياسي و ستيزه هاي ايدئولوژيکي و از سوي ديگر به دليل تعدد رهبري اردوگاه مارکسيسم در صحنه بين المللي، از يک رهبر قدرتمند براي هدايت جنبش برخوردار نشدند. البته سرکوب شديد رژيم نيز تأثير داشت. معمولاً رهبران چريکها در عنفوان جواني در درگيريهاي خياباني کشته شده يا دستگير و اعدام گرديدند. از اين رو، مشي مسلحانه در ايران برخلاف جنبش مسلحانه در بعضي از کشورهاي آمريکاي لاتين و جنوب شرق آسيا، رهبري، ايدئولوگ، بسيج گر و معمار تحويل جامعه نداد تا در مواقع بحراني جنبش را هدايت کند.

نتيجه گيري

گروههاي چريکي مارکسيست در ايران قبل از انقلاب اسلامي مبناي فعاليتهاي خود را بر خشونت، رعب و وحشت در ارکان حکومت قرار دادند تا از اين مراتب به يک سلسله دگرگونيهاي بنيادين، يعني ايجاد « ديکتاتوري پرولتاريا » دست يابند. اين گروهها « مبارزه مسلحانه » را هم تاکتيک و هم استراتژي مي دانستند. مشي چريکي در برهه اي از تاريخ مبارزات مردم ايران در بين روشنفکران، دانشگاهيان و دانش آموزان گسترش سريعي پيدا کرد. اين گسترش فقط ناشي از ضرورتهاي اجتماعي و سياسي نبود ( همان طوري که چريکهاي مارکسيست مدعي بودند )، بلکه گسترش مشي مسلحانه از يک سو، ناشي از نگراني و اضطراب مبارزان جوان از بسته شدن فضاي سياسي و حاکميت ديکتاتوري مطلقه و از سوي ديگر، ناشي از ناآگاهي، بي تجربگي و روحيه ي ماجراجويانه جوانان تحصيل کرده بود.
ناکامي مشي مسلحانه چپ معلول علتهاي متعدد و در عين حال پيچيده مي باشد. چريکها به دليل بي تجربگي مبارزاتي خود قادر به حل پيچيدگيهاي اجتماعي، روانشناختي و فرهنگي جامعه نبودند. آنان با تکرار کلمه به کلمه نظريات مارکسيستي و ترسيم هاله اي از تقديس علمي به دور آن، راه هرگونه انتقاد را بستند و چون بدون نقادي درصدد اجراي آن در جامعه ي ايراني شدند، دچار اشکالات فراواني گرديدند.
تحليل نادرست مارکسيستها از شرايط اجتماعي ايران سبب شده بود که آنان در تحليل هاي طبقاتي خود به طبقه کارگر اهميت بيش از توانايي اش دادند و ناديده گرفتن قدرت نيروهاي مذهبي و ملي، تحليل و مشي آنان را به شکست کشانيد. آنان از دگرگوني هاي عميق در ميان دينداران سنتي و محافظه کار بي خبر بودند.
به طور کلي، مشي چريکي چپ در ايران، بين سه ديدگاه سياسي - فکري احاطه شده و از هر طرف به آن فشار وارد مي شد. در رأس اين مثلث شاه و دربار قرار داشت. در ضلع ديگر، روحانيون و روشنفکران ديني و در ضلع سوم، ملي گرايان غيرمذهبي قرار داشتند. چريکهاي مارکسيست علاوه بر مخالفان بالا، دشمنان و رقباي تاکتيکي و ايدئولوژيکي متعددي نيز در اردوگاه مارکسيسم داشتند. همين امر تنش ها و ستيزه هاي ايدئولوژيکي فراواني در بين خود چريکها بوجود آورد. ضربات وارده از اين طريق به هيچ وجه کمتر از ضربات سه ديدگاه فوق نبود. آنان به جاي تبليغات سياسي براي آگاهي بخشي توده ها به جدلهاي علمي و فلسفي با رقباي خود مشغول بودند اما با اين، ناکامي چريکهاي چپ بيش از آنکه ناشي از مشکلات ساختاري باشد، متأثر از تحليلهاي نادرست شان از اوضاع جامعه ايران بود.

پي‌نوشت‌ها:

1- دانشجوي دکتراي تاريخ و عضو هيأت علمي پژوهشکده امام خميني (رحمه الله) و انقلاب اسلامي.
2- رابرت اچ. لاور، ديدگاههايي درباره دگرگوني اجتماعي، ترجمه ي کاووس سيد امامي، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1373، ص 257.
3- محمدرضا پهلوي، پاسخ به تاريخ، ترجمه ي حسين ابوترابيان، چاپ چهارم، تهران، نشر سيمرغ، 1375، ص 295.
4- همان، ص 302.
5- مجاهدين خلق ايران، شاه: دشمن خلق، دشمن مجاهدين، انتشارات اتحاديه انجمنهاي دانشجويان مسلمان دانشگاهها و مدارس عالي، 1359.
6- حسين بشيريه، انقلاب و بسيج سياسي، چاپ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1374، ص 82.
7- مسعود احمدزاده، مبارزه مسلحانه هم استراتژيک و هم تاکتيک، بي جا، بي تا، ص 36.
8- محمد باقر خرمشاد، « فوکو و انقلاب اسلامي ايران: معنويت گرايي در سياست »، پژوهشنامه ي متين، شماره 1، سال اول، زمستان 1377، ص 217.
9- در يکي از اعتصابات کارگري سال 1352 يکي از چريکها، که درصدد آگاهي دادن به چند نفر کارگر مسلمان بود، چريک در مورد چه گوارا صحبت مي کرد يکي از کارگران پرسيده بود، ايشان نماز هم مي خواند و روزه مي گيرد، وقتي با جواب منفي چريک مواجه شده بود با عصبانيت گفته بود که « آقا بگو اصلاً مسلمان هم نيست خيال ما را راحت کن » شايد اين روايت بيشتر به داستان شبيه باشد اما گوياي جالبي از ذهنيت مذهبي يک کارگر ايراني در دهه ي 1350 بود.
10- چريکهاي فدايي خلق، « چرا مرکز جاسوسي آمريکا تسخير شد »، نشريه کار، شماره 35، ص 2.
11- همانجا.
12- چريکهاي فدايي خلق، چرا در انتخابات مجلس خبرگان شرکت کرديم، ص 21.
13- مسعود احمدزاده، همان، ص 37.
14- بيژن جزني، چند مقاله و چگونه مبارز توده اي مي شود، بي جا، بي نا، بي تا، ص 57.
15- حبيب لاجوردي، اتحاديه هاي کارگري و خودکامگي در ايران، ترجمه ي ضياء صدقي، تهران، نشر ني، 1369، ص 419.
16- جزني، همان، ص 25.
17- همان، ص 26.
18- چريکهاي فدايي خلق، درباره ي تئوري مبارزه مسلحانه، 1358، ص 92.
19- منظور از عبارت « ايدئولوژي تمام خلقي » همان ايدئولوژي خرده بورژوازي است که چريکهاي فدايي خلق در مورد ايدئولوژي مجاهدين خلق مارکسيست به کار مي بردند، اصطلاحات مشابه آن در ادبيات سياسي شوروي همچون « دولت عموم خلقي » و « حزب تمام خلقي » زياد به چشم مي خورد. براي آگاهي بيشتر رک به: مبارزه عليه رويزيونيسم، بي جا، بي نا، بي تا، ص 64-43.
20- بيژن جزني، همان، ص 27 و 26.
21- امام خميني (رحمه الله)، صحيفه ي امام، چاپ اول، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378، ج4، ص 360 ( مصاحبه امام با خبرنگار مجله ي آلماني اشپيگل ).
22- مسعود احمد زاده، همان، ص 18.
23- همان، ص 86.
24- همان، ص 9.
25- همان، ص 7.
26- بيژن جزني، همان، ص 29.
27- غلامرضا نجاتي، تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران: از کودتا تا انقلاب، چاپ چهارم، تهران، رسا، 1373، ج2، ص 74.
28- ويليام سوليوان و سرآنتوني پارسونز، خاطرات دو سفير، ترجمه ي محمود طلوعي، چاپ سوم، تهران، نشر علم، 1375، ص 148.
29- مسعود احمد زاده، همان، ص 36.
30- تورج حيدي بيگوند، تئوري تبليغ مسلحانه انحراف از مارکسيسم، لنينيسم، بي جا، انتشارات جنگل، 1357، ص 31.
31- بيژن جزني، همان، ص 51.
32- مسعود احمدزاده، همان، ص 40-39؛ تورج حيدري بيگوند، همان، ص 32.
33- بيژن جزني، همان، ص 70-68.
34- همان، ص 68.
35- تورج حيدري بيگوند، همان، ص 34.
36- م. بابک، بررسي مشي چريکي، بي جا، بي تا، بي نا، ص 8.
37- تورج حيدري بيگوند، همان، ص 26.
38- حميد اشرف، جمعبندي سه ساله، تهران، نگاه، 1375.
39- بيژن جزني، همان، ص 45-35.
40- لنين کتابهايي تحت اين عنوان دارد براي اطلاع بيشتر رک به: و لنين، چپ روي کودکانه و ذهنيت خرده بورژوازي، بي جا، بي نا، همو، بيماري کودکانه چپ روي، ترجمه م. پورهرمزان.

منبع مقاله :
-، (1385)، ايدئولوژي رهبري و فرآيند انقلاب اسلامي (جلد اول)، تهران، مؤسسه چاپ و نشر عروج، چاپ دوم